خاطرات کیان و رومینا

آینده کیان

عسل خان ما مثل بیشتر پسر های این دوره زمونه بسیار فهیم هستن و از حالا آینده شونو برامون میگن... خوب از بیشتر پسرای همسن کیان می پرسی می خوای بزرگ شدی چی کاره بشی؟‌میگن بابا کیان هم میگه بزرگ شدم می خوام بابا بشم... می فهمی با.با... میگم مهندس مثل مامانی و بابایی ؟ میگه نه میگم دکگتر مثل ... هنوز حرف از دهنم در نیومده میگه فقط بابا... ببین من بزرگ شدم می خوام با رومینا ازدباج کنم ... وقتی رومینا اندازه خاله شد باهاش ازدباج می کنم بابایی برامون یه خونه بزرگ می خره که ١٩ تا اخاب (اتاق) داشته باشه و ٢٠ تا هم دسشویی داشته باشه (منظورش دستشویی توالته ها بس بچم تمیزه و وسواسی) خونمون طقبه (طبقه) بیستم باشه  خیلی هم بزرگ باشه بعد یه ...
19 شهريور 1392

عسلی های مامان

سه شنبه این هفته رومینا باید واکسن دوماهگی بزنه... یعنی دو ماه گذشت زندگی افتاده رو روال خودش و روز و شب من هم بچه ها شده... کیانی که رومینا رو دوست داره اما گاهی زیادی محبتش میزنه بالا مثلا یه دستی پایی کشیده میشه و گریه ای یه که درمیاد و البته که بچه هست مگه چند سالشه ٤ سال گاهی هم حسادت میکنه و هر چی میگم رو تخت ما ملق نزن گوش نمی کنه ... منم کارم اینه کهسعی می کنم رومینا تو خطر نباشه رومینا هم دیگه حسابی من و نزدیکا رو میشناسه باهاش حرف میزنم اگه همراه حرکت سر باشه می خنده و دل منو و همه رو میبره... ای خدا این چیه تو مادرا گذاشتی به نفس کشیدن بچه ها شونم افتخار می کنن و ... خیلی بد نمی خوابه اما برعکس کیان که ٨ شب می خوابید ...
10 شهريور 1392
1